سیگار من، دوست من
احساس شما در مورد دوستی که باید همهجا به دنبال شما بیاید چیست؟ نهتنها او همیشه همراه شماست، بلکه چون خیلی زننده و ناخوشایند است، وقتی همراه او هستید دیگران به شما دید خوبی ندارند. او بوی خاصی میدهد که همیشه با شما میماند. دیگران فکر میکنند شما هر دو بو میدهید.
او کاملاً شما را کنترل میکند و وقتی بگوید بپر، میپرید. گاهی وسط برف و بوران، او از شما میخواهد دنبالش به مغازه بروید. اگر همسر شما میخواست مدام این کار را برایش بکنید از دستش خیلی عصبانی میشدید، اما با دوستتان نمیتوانید جروبحث بکنید.
گاهی، وقتی به سینما یا تئاتر میروید او از شما میخواهد با او در راهرو بمانید و صحنههای مهم را از دست بدهید. چون او تمام تصمیمات را در زندگی شما میگیرد، شما این کار را میکنید.
دوستتان از انتخاب شما در مورد لباس هم خوشش نمیآید. بهجای اینکه مؤدبانه به شما بگوید سلیقهٔ بدی دارید، او سوراخهای کوچکی را در لباسهای شما ایجاد میکند تا جایی که آنها را دور بیندازید. گاهی او از مبلمان خانه هم خسته میشود و باعث میشود آنها را دور بریزید. در بعضی موارد، او خیلی بدجنس میشود و تصمیم میگیرد که کل خانه باید از بین برود.
حمایت کردن از او پرهزینه است. نهتنها استعداد او در از بین بردن لوازم هزینه در بردارد، بلکه باید هزینهای پرداخت کنید تا همراهتان بماند. درواقع، او هزاران دلار در طول عمرتان هزینه برایتان خواهد داشت؛ و شما میتوانید از یکچیز مطمئن باشید: اینکه حتی یک سنت هم در مقابل به شما نخواهد داد.
اغلب در گردشها شما دیگران را میبینید که فعالیتهای بدنی انجام میدهند و خیلی هم از انجامش لذت میبرند؛ اما دوست شما به شما اجازه این کار را نمیدهد. او به فعالیت بدنی اعتقادی ندارد. از نظر او، شما پیرتر از آن هستید که این نوع لذتها را تجربه کنید. پس او فقط روی سینه شما مینشیند و نفس کشیدن را برای شما سخت میکند. شما نمیتوانید بیرون بروید و با دیگران بازی کنید وقتیکه توانایی نفس کشیدن ندارید، مگر نه؟
دوست شما به سالم بودن اعتقادی ندارد. او از این فکر که شما زندگی طولانی و پرباری داشته باشید حالش به هم میخورد؛ بنابراین، در هر فرصتی او شما را بیمار میکند. او باعث میشود شما مبتلا به سرماخوردگی و آنفولانزا بشوید و نهفقط با مجبور کردن شما به رفتن به فروشگاه در آبوهوای نامناسب. او خلاقتر از این حرفهاست.
او هزاران نوع سم به همراه دارد که مدام آنها را به صورت شما میپاشد. وقتی مقداری از آنها را فرو میدهید مژکهای ریه شما از بین میبرد که میتوانستند به پیشگیری از این بیماریها کمک کنند.
اما سرماخوردگی و آنفولانزا برای او یک بازی ساده است. او بهخصوص به بیماریهایی علاقه دارد که بهمرور شما را فلج میکنند، مثل آمفیزم. او عاشق این بیماری است. وقتی او شما را به آن مبتلا کند، شما از خانواده، دوستان اهداف کاری، فعالیتها و هر چیزی دست میشویید. شما فقط خانه مینشینید و به او خدمت میکنید. به او میگویید که چه دوست فوقالعادهای است در حین اینکه برای نفس کشیدن تقلا میکنید.
اما درنهایت دوست شما از دستتان خسته میشود. او به این نتیجه میرسد که دیگر نمیخواهد همراه شما باشد. بهجای اینکه اجازه دهد شما راه خودتان را بروید، او تصمیم میگیرد که شما را بکشد. او زرادخانه مجهزی از تسلیحات همراهش دارد. درواقع، او از روزی که با شما آشنا شده است نقشه قتل شما را میکشید.
او بهترین قاتلینی را که در جامعه وجود دارند جمع کرده است و هر آنچه در توان دارد انجام میدهد تا مطمئن شود یکی از آنها کار شما را تمام میکند. او قلب و ریههای شما را تحتفشار قرار داده است. او شریانهایی را که به قلب، مغز و هر بخش دیگری از بدن شما میروند را مسدود کرده است. اگر قویتر از آن بوده باشید که درنتیجه اینها از پا درآمده باشید، او شما را مرتب در معرض مواد سرطانزا قرار داده است. او میداند که دیر یا زود کار شما را خواهد ساخت.
خب، این داستان «دوست» شماست، سیگار شما. هیچ دوست واقعی این کارها را با شما نمیکند. سیگار بدترین دشمنی است که ممکن است شما داشته باشید. آنها گران، اعتیادآور، از نظر اجتماعی غیرقابلقبول و مرگبار هستند. تمام اینها را در نظر بگیرید و هرگز پک دیگری نزنید!